نمیدونم چی بگم که باورت شه جونمی ...
سلام پسر مامان
این روزا همش در تکاپوی درست کردن اتاقت و سیسمونی هستیم ... مادر جونت گل کاشته برات یه عالمه وسایل خوشگل برات گرفته و با شوق از اومدنت حرف میزنه ... منم دستمو میذارم رو دلم و خدا رو شکر میکنم بخاطر خوشبختیام.پسرم دلم برای دیدنت تنگ شده بود تا بالاخره بعد از 9 هفته انتظار , هفته 28 برای دیدن روی ماهت با بابایی که برای دومین بار بود تو رو میدید رفتیم سونوگرافی . اولش کلی ناز کردی تا بالاخره تونستیم ببینیمت شیطونه بلا . ازت فیلم گرفت بابایی . خودم روزی چند بار نگاش میکنم
همه چیزت ماشالا خوب بود هفته 28 بودی و وزن 1050 گرم که برای سن شما خیلی خوبه . الهی قربون پسرم برم که داره بزرگ میشه یادته اندازه دونه برنج بودی ؟!
مامانی بعضی وقتا خیلی خودتو سفت میکنی باید کلی نوازش بشی تا خودتو شل کنی و مامانی کمتر دردش بگیره
فقط 10 هفته دیگه فاصله ست تا دیدنت و بوسیدن روی ماهت . میدونم که با اومدنت زندگیمونو خیلی عوض میکنی من و بابایی خیلی خوشحالیم که تو رو داریم
بالاخره اسم زیبای تو رو انتخاب کردیم پسرم . توی این ماه عزیز ماه محرم ... اسم زیبای تو رو "امیرعباس" میذاریم انشالله که حضرت عباس بغل گیرت باشه ... از اولی که فهمیدم باردارم دلم میخواست اگه گل پسر بودی با بابایی این اسمو برات انتخاب کنیم . چون اسم خدابیامرز آقاجونت (بابای بابایی) هم عباس بود و دلم میخواست نامش بازم زنده بمونه چون یه مرد واقعی بود و همه به بزرگی ازش یاد میکنن دوست داشتم تو هم مث آقاجون شیرمرد بار بیای و ارادتم به حضرت عباس اون مرد علمدار و برادر امام حسین(ع) که جانم فداش ...
پسرم برای اولین بار برات حلقه اسم درست کردم امیدوارم دوستش داشته باشی و یادگاری باشه از روزهایی که توی دلم بودی :
و اینم جزو تزیینات اتاقته یه تیکه ابر کومولوس :
توی پست های بعدی عکس لوازم سیسمونی و لباسهای کوچولوت رو میذارم پسرم ... من که همش جام توی اتاقته نی نی من دارم برای اومدنت لحظه شماری میکنم