جنسیت تو چیه ؟
سلامممممممممممممممم
اینقدر خوشحالم که حد نداره . از دیشب تا حالا که ...
بذار از اول اولش بگم
یکشنبه بابایی رفت سر کار و به من و نی نی کوچولوم گفت که مواظب خودمون باشیم . از طرفی منم مث همیشه کلی واسه رفتن بابایی غصه خوردم و دلتنگی کردم .
قرار بود همین روزا برم سونو تا ببینم نی نی من خانم گل هست یا آقا پسر !
همه میدونستن که واسه من و بابایی جنسیت نی نی کوچولومون فرقی نداره فقط دلمون میخواست از اول هدیه ای که از خدا گرفتیم سالم و صالح باشه . ولی خب کنجکاوی زنانه من باعث میشد همش از خودم و بابا احمد بپرسم به نظرت چیه؟ اونم هر بار با خنده میگفت : پسر ! من میگفتم نه به نظر من : دختر !
پشت سرش میگفت حاضری شرط ببندی ؟ منم میگفتم آره
آخه من هر وقت فکر میکردم به نی نی اسمای دخترونه و دامنای گل گلی میومد جلوم
یکشنبه 2/شهریور من به عمه اعظم مسیج دادم که امروز بریم نی نی رو ببینیم یا فردا ؟ اونم گفت هر کدوم اما اگه فردا بریم بهتره آخه خیلی خسته بود تازه از یه مسافرت طولانی برگشته بود منم گفتم باشه حالا زنگ میزنم ببینم کی نوبت بهمون میدن . بالاخره ساعت 4 شد و زنگ زدم مطب برای سونو وقت بگیرم گفت امروز ساعت 7 یه نفر خالی داریم منو میگی : میام میام!
مسیج دادم به عمه جون که بیدار شد بخونه ! ساعت 7 پیش به سوی دیدن دوباره نی نی
موقع رفتن شد منم حسابی خوشگل کردم شال قشنگی که عمه جون از سفر برام آورده بود سرم کردم و رفتم سوار ماشین شدیم کلی تعریفم داد و گفت زیبا شدممممم منم حسابی کیف کردم . توو دلم همش آیت الکرسی و سوره حمد میخوندم تا آروم بشم همونجا به خدا توکل کردم و همه چیز رو به خودش سپردم . رسیدیم به مطب تقریبا شلوغ بود 5 نفر رفته بودن ایندفعه شماره 13 نصیبم شد . نشستیم منتظر تا مامان های حامله میومدن همه نگاه ها میفتاد بهشون تا بشینن یه جایی اون موقع نگاهشونو بر میداشتن
یه کم آب خوردم تا نوبتم شد رفتیم داخل خانم دکتر مهربون رو دیدیم بهش گفتم اومدم ببینم نی نیم چیه . گفت الان چند هفته ای؟ گفتم طبق آخرین سونو 16 هفته پر شده . منو راهنمایی کرد روی تخت دراز کشیدم عمه جون هم منتظر بود برای اولین بار روی ماهتو ببینه . دستگاه رو گذاشت یه کم تکون داد دردم گرفت ولی هیچی نگفتم یه دفعه کله گردالوتو دیدم عزیزممممم قربونت بشم . خانم دکتر گفت این سرشه اینم قلبشه . وای قلبت که میزد با اینکه خیلی کوچولو بود اما خیلی قشنگ بود همینجور محوت بودم عزیزدلم توو دلم میگفتم کاش بابا احمدت بود و اینهمه زیبایی رو میدید !
شیطونیتو یه بار دیگه هم نشون دادی وقتی خانم دکتر میخواست وسط پاهاتو ببینه خخخخ گفت نگاه کن پاهاش بازه تا میخوام ببینم پاهاشو میبنده منم گفتم بچه ام خجالتیه ! گفت نه داره خودشو لوس میکنه
نگاهم به مانیتور بود که یه دفعه صداش منو به خودم آورد ... پسره !!!
گفتم چی؟ شما مطمئنید ؟ گفت آره . بعدشم من و عمه جون کلی خوشحالی کردیم خیلی خیلی زیاد
پرسید یعنی اینقدر دلتون پسر میخواست ؟ گفتم نه اگه دختر هم بود همینقدر ذوق میکردم
دوباره پرسیدم دیگه 100 درصد پسره ؟ گفت آره 100 درصد
من خیلی خیلی خوشحال بودم چون بالاخره بعد از انتظار زیاد فهمیدم نی نی چیه . نمیدونم اونایی که زمان قدیم تا موقع زایمان نمیدونستن نی نی شون چیه چی میکشیدن ؟!
پله های زیاد مطب رو پرواز کردم تا پایین
مسیج دادم به بابا احمد : سلام بابایی من یه نی نی پسر خوشگل هستم
پشت سرش زنگ زد و کلییییییییی خوشحال ! خیلی خوشحال
براش تعریف کردم چی شده خودمم هنوز باورم نمیشد
رسیدم خونه اول مسیج دادم به خاله سارا پشت سرش زنگ زدم به مامانم که این خبرو بدم مامان گفت دیشب خواب دیدم بابای احمد یه انار سرخ داده به مامانش گفته بده به سیما
اینقدر خوشحال شدم گفتم مامان خوابت تعبیر شد نی نی پسره
مامانم خیلی تبریک گفت و ازم خواست خیلی مواظب خودم و نی نی باشم
بعد شروع کردم مسیج دادن به همه اونایی که منتظر بودن . خیلی حس خوبی بود از شادی اشک از جلو چشمام دور نمیشد
به خدا گفتم ممنونم که میخوای همیشه یه مرد توو این خونه باشه
امروز خیلی خوشبخت تر از دیروزم.امروز میدونم که زندگی من دو تا مرد هستن : عشقم احمد و وجودم پسرم.
و من هنوز تنها ملکه این خونه هستممم